محل تبلیغات شما

یک حجم عظیمی از ناامیدی به دلم سرریز شده، از سر اینکه حس میکنم چیزی بلد نیستم، سوالات اساتید را نمیتوانم پاسخ بدهم، وقتی چیزی را با اطمینان میگویم باز غلط در می آید دو تا مقاله ریجکت شده دارم و او هیچ حس عاشقانه ای به من القا نمیکند، انگار توی قفس کوچکی افتاده باشم و ندانم، همه اش خودم را به در و دیوار قفس میکوبم و نهایت هیچ. هیچ عایدم می شود.

ناامیدی بهترین طناب شیطان است، انگار که راحت ترین راه برای اینکه رها کنی تلاش را، رها کنی همه چیز را و حتی نخواهی نفس کشیدنت ادامه پیدا کند، من الان این حس را دارم. میخواهم همینجا یک دکمه بک باشد، زندگیم را به ده سال قبل برگردانم، برسم به خرداد ۸۹، بعد خودم را خاموش کنم. زندگی در حال حاضر فقط این حس بد را به من می دهد، که من چقدر ناچیز و حقیرم، چقدر بی ارزشم، چقدر هیچکس هیچکس مرا نمیپسندد، چقدر بی اراده هستم، چقدر تلاشهایم همیشه بی نتیجه است، چقدر نسبت به اطرافیانم نادان هستم، چقدر بی اخلاق و بی ارزشم، و با اینحال پشت نقاب بیشعوری و پررویی به قول او پنهان شده ام. خوب است که حداقل او خود واقعی حقیر و بیشعور و پررویم را به رخم میکشد. وگرنه شاید، شاید اگر کمی از ارزش هایم تعریف میشد من هم توان گام برداشتن به جلو داشتم، لازم نبود برای هر درخواستی خودم و شخصیت خودم کاملا له بشود. دنیا آن روی زشتش را نشانم داده است.

نگاه میکنم به آسمان زرد کم عمق

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان، نگاه دار سر رشته که نگهدارد

مال بیست و یکم مرداد

چقدر ,بی ,حس ,خراب ,انگار ,کنی ,را به ,چقدر بی ,رها کنی ,بی ارزشم، ,این حس

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

centckonmunhu مرجع تدریس خصوصی الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم Christopher's page Doris's memory مطالب اینترنتی beachfjangnaris پایه ششم ridisdiefrut زیره میزی