افتاده ام توی گردابی انگار که فرو میرود. من نا چیز هستم، حداقل برای عشق، اینکه انتظار داری طرف مقابلت ببیندت بشنودت عشق به تو بدهد، جان بدهد برای آغوشت، باید تو هم چیز قابل عرضه ای داشته باشی. من انگار چیزی ندارم. چقدر دوست دارم کسی برایم شعر بخواند و حال دلم را بفهمد.چقدر بد است که غصه هایت باید برای خودت باشد، قبلن ها بچه که بودیم راحت همه دق و دلیمان را میبردیم خانه کمی گریه میکردیم آخرش مادر یا پدر یک جوری درستش میکرد.
پ.ن: گفت سعی کن طرح را بیایی اینجا وگرنه تنها میمانی چون مطمئنم او اینجا می آید. چند شب است تا صبح کابوس میبینم و احساس ناامنی شدیدی دارم. گرچه خدا آنقدر قدرت به من داده است که مطمئنم تنها نیستم و از پس همه چیز برمیایم.
پ.ن: دارم ناشکری میکنم میدانم. شکر. انگار واقعا ما را نصیب دیگری از این زمانه نیست.
نگاه میکنم به آسمان زرد کم عمق
انگار ,تو ,چقدر ,مطمئنم ,پ ,ن ,پ ن ,است که ,می آید ,چند شب ,اینجا می
درباره این سایت